ای که خورشید کم آورده کنار بدنت
و زمین گرم شده بر اثر آمدنت
زلف آشفته ای و شهر به نامت زده اند
ریشه ی زلزله ها با تو به رقص آمده اند
آدم از عشق تو ممنوعه ترین می چیده ست
باد در هیبت زلف تو به خود پیچیده ست
ای بهشت ابدی،آتش داغ نمرود
هرم آغوش تو تا قطب تنم را پیمود
شوخ و شیطانه ترین حوری اهل آتش
چشم اندازترین منظره های دلکش
خوش بر و روترین دختر ایرانی من
مهربانانه ترین ماه زمستانی من
ای ظریفانه ترین ماهیت سرسختم
دوستت دارم و از داشتنت خوشبختم
آریا صلاحی
این کتاب را برعکس بخوانید
دیدگاه خود را بنویسید