دیو و دلبر

دیو و دلبر


بیزار، زِ انتظار اینقدر بلند

دلگیرِ زنانه عشق های کوتاه

نفرین به تو که نیامده برگشتی

لعنت به منِ تا به ابد چشم به راه


هی فالِ بمیر یا بـِدَم می گیرم

هی خواهش باز بی ثمر، بعد از تو

رفتی زِ دری که بعد از آن باز نشد

وا بسته شدم، شبیه در، بعد از تو


حکم است که دلربای دیگر باشی؟

من دیو نبوده ام که دلبر باشی

زیبای من اینقدر نکن آرایش

زشت است که از عاشق خود، سر باشی


بی رحم ترین ساحره ی دنیایم؛

دیدی که طلسم کردنت آسان بود؟

با حیله و نیرنگ، تو را دزدیدند

اینقدر بهای رفتنت ارزان بود؟


با دست وداعِ خود مرا بدرقه کن

تا چشم به پای رفتنت می دوزم

با سادگی جدائی ات می سازم

در سختی ترک کردنت، می سوزم


تو مادر دیو خشکسالی در برگ

من باغ تمام عمر را بی برگی

من مرگ دروغِ عشق در قلب تو أم

تو طاقت روزهای بعد از مرگی


حق داشته ای نخواهی ام، می دانم

من منطقی ام، وَ منطقی می مانم

با حسّ خودم همیشه در جنگ، ولی

افتاده دلم مثل خوره، در جانم


مغرور ترین خدای یونانی من

دیدم که پرستشم برایت کم بود

تصمیم خودم بود که تنها بشوم

امّا به خدا که از خدایت هم بود


تا حرف نگفته در دهانم چرخید

گفتی که قبول است، وَ تنها رفتی

تا جای تو را کنار خود کم دیدم

با پای دوتا قرض، از اینجا رفتی


تو حال درخت مُرده را می دانی؟

یا گریه ی مردِ درد را می فهمی؟

ای سبزترین نهال بی پائیزم

تنهائی برگ زرد را می فهمی؟


ای خاطره ی همیشه در قلبم گیر

ای شیر شده پیش منِ بی شمشیر

ای سیر شده از برهوتی دلگیر

یک روز میایی به عقب، امّا دیر...

آریاصلاحی

انحراف

همچنین بخوانید...

26 خرداد 1404 شعر شعر فارسی شاعر شعر عاشقانه انحراف شعر آریا صلاحی

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...
عضویت خبرنامه
عضو خبرنامه ماهانه وب‌سایت شوید و تازه‌ترین نوشته‌ها را در پست الکترونیک خود دریافت کنید.
آدرس پست الکترونیک خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...