در شادی و غصّه ها نشان از آنهاست
از بس که به این و آن محبّت دارند
یک چشم نه، صد چشم، تو را می پایند
انگار که با کلاغ نسبت دارند
صد توطئه چیدند، هوایی تر شد
صد پشت مرا زِ کوه، خالی کردند
با واقعیت های دروغ از ریشه
در خاطره اش، مرا خیالی کردند
مشتی بُت سنگی به دلم افتادند
در باور عاشقان خدا را کشتند
تا ساحل وصل فرسخی بیش نبود
در اوج امید، ناخدا را کشتند
پشت سر هم «دروغ کاری» کردند
هِی شعر سروده در نبودم، هِی تفت...
تاثیر حسادت از وفـا بدتر بود
راضی به نبودنم نبود، امّا رفت
ای ساده دلِ سیاه طالع، دیدی؟
با گرگ، شبیه گرگ باید تا کرد
کشتی بشوی، تمام دریا دزد اند
خونگرم نباش، لای امواجی سرد
کشتی غرورم که به دریا افتاد
یک موج بلند اشتباهی کم داشت
خر بودم و در سادگی ام غرق شدم
این آب، فقط الاغ-ماهی کم داشت
این آب فقط الاغ-ماهی کم داشت
یک موج بلند اشتباهی کم داشت
دریای وسیع عشق، بی او گوریست
این گور بزرگ، یک «صلاحی» کم داشت
یک روز شنیدم که حقیقت دارد
در دست کسی بود، دو دستش از دور...
او رفت که خوشحال کُند مردم را
گور پدرش! چشم حسودانت کور...
آریا صلاحی
از کتاب انحراف
دیدگاه خود را بنویسید