قدری زمان

قدری زمان

یک روز می آیی و می بینی که دیر است

نه می توان رفت و نه حتی می توان بود


یک روز می بینی که چشمانت خطا دید

چیزی که تو هرگز نمی دیدی،عیان بود


آن روزها را بی تفاوت سر نمودی

من عاشقت بودم،دلت با دیگران بود


یک روز می آیی و میبینی دروغ است

هر آنچه از من،پشت من،ورد زبان بود


اثبات بی بنیادی یک عمر تهمت

محتاج یک شب حوصله،قدری زمان بود


مهمان من،ای کاش قبلا می رسیدی

روزی که در این سفره ی متروک،نان بود...


آریا صلاحی

این کتاب را برعکس بخوانید

1397


همچنین بخوانید...

15 فروردین 1404 شعر شعر پارسی شاعر شعر عاشقانه شعر آریا صلاحی

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...
عضویت خبرنامه
عضو خبرنامه ماهانه وب‌سایت شوید و تازه‌ترین نوشته‌ها را در پست الکترونیک خود دریافت کنید.
آدرس پست الکترونیک خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...