یک روز می آیی و می بینی که دیر است
نه می توان رفت و نه حتی می توان بود
یک روز می بینی که چشمانت خطا دید
چیزی که تو هرگز نمی دیدی،عیان بود
آن روزها را بی تفاوت سر نمودی
من عاشقت بودم،دلت با دیگران بود
یک روز می آیی و میبینی دروغ است
هر آنچه از من،پشت من،ورد زبان بود
اثبات بی بنیادی یک عمر تهمت
محتاج یک شب حوصله،قدری زمان بود
مهمان من،ای کاش قبلا می رسیدی
روزی که در این سفره ی متروک،نان بود...
آریا صلاحی
این کتاب را برعکس بخوانید
1397
دیدگاه خود را بنویسید